سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرزمین مادری

[ و به یکى از یاران خود فرمود هنگامى که او از بیمارى شکوه نمود . ] خدا آنچه را از آن شکایت دارى موجب کاستن گناهانت گرداند ، چه در بیمارى مزدى نیست ، لیکن گناهان را مى‏کاهد و مى‏پیراید چون پیراستن برگ درختان ، و مزد درگفتارست به زبان ، و کردار با گامها و دستان ، و خداى سبحان به خاطر نیت راست و نهاد پاک بنده هر بنده را که خواهد به بهشت درآورد . [ و مى‏گویم ، امام علیه السّلام راست گفت که در بیمارى مزد نیست ، چه بیمارى از جمله چیزهاست که آن را عوض است نه مزد چرا که استحقاق عوض مقابل بلا و مصیبتى است که از جانب خدا بر بنده آید ، چون دردها و بیماریها و مانند آن ، و مزد و پاداش در مقابل کارى است که بنده کند ، و میان عوض و مزد فرق است و امام چنانکه علم نافذ و رأى رساى او اقتضا کند آن را بیان فرمود . ] [نهج البلاغه]

 

داستان عاشقانه 

 

http://ragnariv2002.persiangig.com/Looby/Untitled.png

پیرمرد صبح زود از خانه بیرون آمد. پیاده رو در دست تعمیر بود. در خیابان شروع

به راه رفتن کرد که ناگهان ماشینی به او زد. به زمین افتاد. مردم دورش جمع

شدند و او را به بیمارستان رساندند.

پس از پانسمان زخم ها، پرستاران از او خواستند که آماده شود تا از استخوان

هایش عکسبرداری شود. پیرمرد به فکر فرو رفت و یکباره از جا بلند شد و لنگ

 لنگان به سمت... در رفت. به پرستاری که می خواست مانع رفتنش شود

گفت که عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستار سعی کرد او را برای ماندن و ادامه درمان قانع کند ولی موفق نشدند.

از پیرمرد دلیل عجله اش را پرسید.

در جواب گفت: زنم در خانه سالمندان است. من هر صبح به آنجا می روم و

صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!

پرستار گفت: اصلا نگران نباشید. ما به او خبر می دهیم که امروز دیرتر می

رسید.

پیرمرد جواب داد: متاسفم! او بیماریِ فراموشی دارد و متوجه چیزی نخواهد

شد و حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با تعجب پرسید: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می

روید در حالی که شما را نمی شناسد؟

پیرمرد با صدایی غمگین و آرام گفت: اما من که می دانم او کیست . . . !


کلمات کلیدی: داستان عاشقانه

نوشته شده توسط " سرزمین مادری " 91/12/26:: 9:10 صبح     |     () نظر

[ طراح قالب وبلاگ : سیلور سون ] [ Weblog Themes By : SilverSeven.IR ]